کد مطلب:28121 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:139

محاصره دوم












1224. الشافی - به نقل از ابو جعفر قاری، هم پیمان بنی مخزوم -:مصریانی كه عثمان را محاصره كردند، ششصد نفر بودند و فرماندهی آنها با عبد الرحمان بن عدیس بلوی، كِنانة بن بِشْر كِنْدی و عمرو بن حَمِق خُزاعی بود.

كسانی كه از كوفه آمدند، دویست تن بودند و مالك بن حارث اَشتر نَخَعی، فرمانده شان بود.

كسانی كه از بصره آمدند، صد مرد بودند و حكیم بن جبله عبدی رئیس آنها بود.

اصحاب پیامبرصلی الله علیه وآله كه عثمان را وا نهادند، نمی پنداشتند كه كار به كشتن برسد و به جانم سوگند، اگر یكی از آنان برمی خاست و خاك به صورت آنها می پاشید، باز می گشتند.[1].

1225. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللَّه بن زبیر، از پدرش -:اهل مصر در سُقْیا[2] یا در ذو خُشُب[3] به عثمان، نامه نوشتند و فردی از آنان، آن را آورد تا به عثمان داد؛ ولی او پاسخی نداد و فرمان داد تا از خانه بیرونش كنند.

مصریانی كه به سوی عثمانْ حركت كرده بودند، ششصد مرد با چهار پرچم و چهار فرمانده بودند كه هر یك، پرچمی داشتند و كلّیه كارهایشان با عمرو بن بُدَیل بن ورقاء خزاعی (صحابی پیامبرصلی الله علیه وآله ) و عبد الرحمان بن عدیس تُجیبی بود.

در نوشته آنان به عثمان، این گونه آمده بود:«بسم اللَّه الرحمن الرحیم. امّا بعد، بدان كه خداوند، سرنوشت قومی را تغییر نمی دهد تا زمانی كه درون خود را تغییر بدهند. پس، خدا را، خدا را! و باز، خدا را، خدا را [ در نظر گیر]! تو بر دنیا سواری. پس آخرت را نیز به دست آور و نصیبت را كامل كن؛ چرا كه اگر آخرتت را از دست بدهی، دنیا نیز برایت گوارا نیست.

و بدان كه به خدا سوگند، ما به خاطر خدا خشم گرفته ایم و به خاطر خدا راضی می شویم. شمشیرهایمان را پایین نمی آوریم تا این كه [خبر] توبه صریحت و یا گم راهی روشن و آشكارت، به ما برسد. این، حرف ما با تو و جریان كار ماست كه با تو در میان می گذاریم؛ و خداوند، عذر ما را درباره تو بپذیرد! و السلام».[4].

1226. تاریخ الیعقوبی: ابن عدیس بلوی، عثمان را در خانه اش محاصره كرد و آنان را به خدا سوگند داد. سپس كلیدهای خزانه را از آنان خواست. كلیدها را نزد طلحة بن عبید اللَّه آوردند، در حالی كه عثمان در خانه اش در محاصره بود. طلحه، زبیر و عایشه، بیش از دیگران، [ مردم را ]بر ضدّ عثمان می شوراندند.[5].

1227. الإمامة و السیاسة: اَشتر نخعی با هزار مرد، از كوفه و ابن ابی حذیفه با چهار صد نفر، از مصر آمدند و اهالی كوفه و مصر، شب و روز بر درِ خانه عثمان بودند و طلحه هر دو گروه را بر ضدّ عثمانْ تحریك می كرد.

طلحه به آنان گفت: عثمان، تا هنگامی كه غذا و آب به او می رسد، از محاصره شما باكی ندارد. پس، آنان مانع شدند كه آب به او برسد.[6].

1228. تاریخ الطبری - به نقل از عبد اللَّه بن عیّاش، از ابو ربیعه -:بر عثمانْ وارد شدم و ساعتی با او به گفتگو نشستم. گفت: ای ابن عیّاش! بیا. آن گاه دستم را گرفت و سخن كسانی را كه بر درِ خانه اش بودند، به من شنوانْد. سخنانی شنیدیم. برخی می گفتند: منتظر چه هستید؟ و برخی می گفتند: صبر كنید؛ امید است كه باز گردد.

در همان هنگام كه من و او ایستاده بودیم، طلحة بن عبید اللَّه از آن جا عبور می كرد. پس ایستاد و گفت: ابن عدیس كجاست؟

گفته شد: او این جاست.

ابن عدیس به نزدش آمد و طلحه چیزی در گوش او گفت. سپس ابن عدیس باز گشت و به یارانش گفت: نه كسی را بگذارید بر این مرد [ عثمان] داخل شود و نه كسی از نزد او بیرون بیاید.

عثمان به من گفت: این، چیزی است كه طلحة بن عبید اللَّه بدان فرمان داده است. سپس گفت: خدایا! خودت طلحة بن عبید اللَّه را از من باز دار؛ زیرا او اینان را بر ضدّ من برانگیخته و گِردشان آورده است و به خدا سوگند، امید می برم كه چیزی از آن [ خلافت] را به دست نیاورَد و خونش ریخته شود، كه او حرمت مرا به ناروا شكسته است.[7].

1229. الفتوح: طلحة بن عبید اللَّه با چند نفر از قبیله بنی تَیْم، فرماندهی محاصره كنندگان عثمان را در دست داشت و چون خبر آن به عثمان رسید، این شعر را برای علی علیه السلام فرستاد:

اگر قرار است خورده شوم، تو خورنده ام باش

وگرنه مرا، تا تكّه تكّه نشده ام، دریاب.

آیا راضی می شوی كه پسر عمو و پسر عمّه ات كشته شود و نعمت و كارت از دست برود؟

علی علیه السلام گفت: «به خدا سوگند، عثمانْ راست می گوید! به خدا سوگند، نمی گذاریم پسر حَضرَمیّه ( طلحه )، آن (خلافت ) را در دست گیرد». سپس به سوی مردم، به راه افتاد و نماز ظهر و عصر را با آنان خواند.

مردم از گرد طلحه پراكنده شدند و به سوی علی علیه السلام میل كردند. چون طلحه چنین دید، رو به عثمان آورد و بر او وارد شد و از كرده های قبلی اش پوزش خواست.

عثمان به او گفت: ای پسر حضرمیّه! كار مردم را به دست می گیری و آنان را به كشتن من فرا می خوانی و چون آرزویت را بر باد رفته می یابی و تسلّط علی را بر اوضاع می بینی، به عذرخواهی نزد من می آیی؟! خداوند از كسی كه عذر تو را بپذیرد، عذری نپذیرد![8].

1230. تاریخ الطبری - به نقل از محمّد بن مَسلَمَه، در یادكردِ اجتماع مصریانْ نزد عثمان -:آنان سخن گفتند و ابن عدیس را در سخن گفتن، مقدّم داشتند. او آنچه را عبداللَّه بن سعد [ بن ابی سَرْح] در مصر كرده بود، گفت و از بدرفتاری وی با مسلمانان و كافران ذمّی و اختصاص دادن غنیمت مسلمانان به خودش یاد كرد.

سپس پاسخ عبداللَّه بن سعد را نیز یادآوری كرد كه چون در این باره به وی اعتراض می شود، می گوید: «این، نوشته امیر مؤمنان به من است». سپس كارهایی را كه عثمان در مدینه كرده بود و مخالف روش دو خلیفه قبلی بود، بر شمردند.

ابن عدیس گفت: ما از مصر آمدیم و جز خون تو را نمی خواستیم، مگر این كه [ از خلاف هایت] دست می كشیدی؛ امّا علی علیه السلام و محمّد بن مسلمه ما را باز گرداندند و محمّد [ بن مسلمه ]برای ما ضمانت كرد كه از همه آنچه گفتیم، دست می كشی....

سپس به شهرهایمان باز گشتیم و در برابر تو، به خدا پشت گرم بودیم و حجّت هایی پی در پی برای ما بود، تا آن كه در بُوَیب، غلام تو را گرفتیم و نامه و مُهرت به عبد اللَّه بن سعد را به دست آوردیم كه در آن، به تازیانه زدن بر پشت هایمان، تراشیدن موهایمان و حبس های طولانی فرمان داده بودی و این، نامه توست.

عثمان به حمد و ثنای الهی پرداخت و سپس گفت: به خدا سوگند، من ننوشتم، فرمان ندادم، اشاره نكردم و حتّی اطّلاع ندارم.

من و علی علیه السلام، هر دو گفتیم: بی گمان، راست می گوید. پس عثمان، نفس راحتی كشید.

مصریان گفتند: پس، چه كسی آن را نوشته است؟

گفت: نمی دانم.

[ مصریان] گفتند: بر تو گردنفرازی می كنند، غلامت را با شتری از بیت المال مسلمانان می فرستند، و مُهرت را نقش می زنند؛ این همه كارهای مهم را به كارگزارانت می نویسند و تو، هیچ یك را نمی دانی؟

گفت: آری [، نمی دانم].

گفتند: پس مانند تویی، شایستگی ولایت ندارد. از این امر، كناره بگیر، چنان كه خداوند از آن بركنارت كرده است.

عثمان گفت: پیراهنی را كه خدا به من پوشانده است، از تن به در نمی كنم!

صدا و همهمه فراوان شد و من گمان نمی بردم كه آنان بدون آن كه با او در آویزند، بیرون آیند.

علی علیه السلام برخاست و بیرون رفت و چون علی علیه السلام برخاست، من نیز برخاستم.

علی علیه السلام به مصریان گفت: بیرون بروید. پس بیرون رفتند. و من به خانه ام باز گشتم و علی علیه السلام نیز به خانه اش باز گشت و مصریان، عثمان را در محاصره داشتند تا او را كشتند.[9].

1231. تاریخ الطبری - به نقل از سفیان بن ابی عَوجاء -:عثمان به مصریان گفت:... امّا سخنتان كه «كناره بگیر»:من لباسی را كه خدایعزوجل بر من پوشانده و با آن، بزرگم داشته و آن را ویژه من ساخته است، از تن به در نمی كنم؛ امّا توبه می كنم و [ از گناه، ]دست می كشم و چیزی را كه مسلمانانْ عیب می شمرند، تكرار نمی كنم كه به خدا سوگند، به خدا نیازمند و از او ترسانم.

گفتند: اگر این، نخستین گناهی بود كه از تو سر می زد و سپس از آن توبه می كردی و دوباره آن را انجام نمی دادی، بر ما لازم بود كه از تو بپذیریم و از پیش تو باز گردیم؛ امّا همان گونه كه می دانی، پیش از این [ نیز ]گناهان دیگری از تو سر زد و در مرتبه نخست، از نزد تو رفتیم و گمان نمی كردیم كه درباره ما چیزی بنویسی، یا كار ما را آن گونه چاره كنی كه در نامه همراه غلامت یافتیم.

اینك چگونه توبه ات را بپذیریم، در حالی كه تو را آزموده ایم، كه از گناهی توبه نمی كنی، جز آن كه به سوی آن باز می گردی؟ ما باز نمی گردیم تا آن كه تو را بركنار كرده، كسی دیگر را به جای تو بنشانیم. و اگر قوم و خویشان و وابستگان تو از این امرْ مانع شوند، با آنان می جنگیم تا یا به تو دست یابیم و تو را به قتل برسانیم، یا این كه جان های ما به خدا بپیوندد.[10].









    1. الشافی:262/4، الطبقات الكبری:71 3، أنساب الأشراف: 219/6.
    2. سُقْیا، آبادی بزرگی در ناحیه فُرع است. از آن جا تا جُحفه، نوزده میل فاصله است. (معجم البلدان: 228/3)
    3. ذو خُشُب، وادی ای به فاصله یك شب راه تا مدینه است. (معجم البلدان:372/2)
    4. تاریخ الطبری:369/4.
    5. تاریخ الیعقوبی:175/2.
    6. الإمامة و السیاسة:561.
    7. تاریخ الطبری:378/4، الكامل فی التاریخ:291/2.
    8. الفتوح:423/2.
    9. تاریخ الطبری:374/4، الكامل فی التاریخ:288/2.
    10. تاریخ الطبری:376/4.